asheghane ha

www.love-shoji.loxblog.com

 
 
....
ای کاش...
ارسال شده در یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, - 15:9

ای کاش گذر زمان در دستم بود تا لحظه های با تو بودن را ان قدر طولانی می کردم که برای بی تو بودن وقتی نمی ماند


نويسنده Baran

 


سخت...
ارسال شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, - 18:45

دستانم بوی گل می داد مرا به جرم چیدن گل محکوم کردن اما یک نفر فکر نکرد شاید گلی چیده باشم.....

 


نويسنده Baran

 


زندگی
ارسال شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, - 20:24

زندگی مانند پیانو است,دکمه های سفید نشان دهنده ی شادی و دکنه های سیاه نشان دهنده ی غم...

اما وقتی می توان اهنگ زیبا نواخت که همه ی دکمه ها را باهم بفشاریم.....


نويسنده Baran

 


قلب شکسته
ارسال شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, - 11:20

کهنه فروشی داد می زد, چراغ کهنه می خرم, وسایل شکسته می خرم.

بی اختیار گفتم قلب شکسته می خری؟

گفت:اگه ارزش داشت که نمی شکستنش!

یعنی قلب من این قدر بی ارزشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 


نويسنده Baran

 


هر کس...
ارسال شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, - 15:17

هرکس هر جا دلش می خواهد بایستد!

به کسی اجازه این که به جای من در قلب تو بنشیند نخواهم داد ......

 


نويسنده Baran

 


هیچ کس نمیداند...
ارسال شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, - 15:20

عادت ندارم درد و دلم را به همه کس بگویم....پس خاکش می کنم زیر چهره ی خندانم تا همه فکر کنن نه دردی دارم و نه قلبی!

اما این یک اشتباه است, یک اشتباه محض.

هیچکس نمی داند, هیچ کس نمی داند که خیلی سخت است که بغض پر دردت را,اشک های بی پناهت را زیر چهره ی خندانت پنهان کنی !

پس کی؟پس کی می توانم این اشک های حاصل از تنهایی را خالی کنی؟کی می توانم فریاد بزنم و بگویم خدایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا من خسته شدم.....خدایا...من این جا دلم سخت معجزه می خواهد و تو انگار معجزه ات را گذاشتی برای روز مبادا.....

شاید...شاید ان قدر گناه کار شدم که مرا فراموش کردی؟؟؟؟؟؟؟؟

اری...من این روزها صدای ثانیه ثانیه فراموش شدنم را می شنوم....

انگار باید در تمام دل نوشته هایم این شاید های اجباری را تکرار کنم....

شایــــــــــــــــــــــــــد......


نويسنده Baran

 


ترس....
ارسال شده در سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:, - 15:33

ترس...

ترسم از اینه که یه روزی واسه خواسته ی تو برم, برم و با تو نباشم!

ترسم از اینه که یه روزی تمام دنیام را به پایت بریزم ولی تو بی اتنا بگویی دیگر دوستت ندارم!

ترسم از اینه که یه روزی برسه که بری و دیگر حتی یک لحظه هم به روزهای خوشمون فکر نکنی!

ترسم از اینه که یه وزی بیادکه دیگه خیلی دیر بشه,واسه گفتن,واسه مهربون بودن,واسه جبران دلتنگی های روزانه ام!

ترسم از اینه که به خاطر تو تمام پل های پشت سرم رو خراب کنم تا به کلبه ی خوشبختی تو برسم اما تو در رو روم باز نکنی!

ترسم از اینه که شبام همچنان بی ستاره بمونه!

ترسم از این نیست که چرا به من توجه نمی کنی,ترسم از اینه که یه روزی حتی حاضر نباشی نگام کنی,حتی واسه یک لحظه...............!


نويسنده Baran

 


شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب...
ارسال شده در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, - 21:47

ما ندم در کارنامه ی سیاه شب چه دارد که این همه ستاره ار ان اوست........؟


نويسنده Baran

 


خیلی وقت ها...
ارسال شده در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, - 21:41

خیلی وقت ها,حوصله ادم های اطرافم را ندارم

خیلی وقت هاخستـــــــــــــــته می شوم از ادم بودن

از تظاهر کردن..

خیلی وقت ها دلم  میخواهم عصیان کنم

خیلی وقت ها می خوام طردشوم از دنیا

خیلی وقت ها

خیلی وقت هایم زیاد می شود....


نويسنده Baran

 


خستگی...
ارسال شده در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, - 15:57

خـَستگــی
همیـشه ِ بــه ِ کـــوه کنـدن نیستـــ
خـَستگــی
گـاهــی همــین آخریـن جـُرعــه هــای ِ اُمیــد استــ
وَقتــی لیــوان
تـا بــه ِ لبتـــ مــی رسـد
از دَستتـــ می اُفتــد
خـُــورد و خاکشیــر می شـَـود
وَ تــُـو مـــی نشینــی بـَر کفـــ ِآشپـزخــانـــه و
بــُغــض ِ هـــــزارساله ات را مــی شـِکـَنــی زار زار


نويسنده Baran